نازنین یادت هست
جاده ی خاکی عشق
آسمان ابری بود
من و تو خیره به هم.با نگاهی نمناک
از تب حادثه ی تلخ جدایی سوزان
خسته از بار گناهی بر دوش
دل پر از حرف نگفته خاموش
یک نسیم ولگرد دست در دامن زلفت آویخت
شهر آشوب پریشان بازار
آسمان چیزی گفت
و کشید از ته دل
دست به رخساره ی خاک
فاصله دق می کرد
صحبت از دادن دل بود به هم
جای تردید نبود
میتوان مست شد از یک دیدار
چشمت اینگونه به من می آموخت
نازنین یادت هست !!!